زندگی سالم/ دکتر حافظ باجُغلی روان پزشک و عضو کمیته بهداشت و سلامت جنسی انجمن روانپزشکان ایران
عشق سالمندی؛ تولدی دیگر
عشق در جوانی در اوج است، در میانسالی اندکی افت میکند و در سالمندی به اوج دیگری میرسد. نمودار عشق در گذر زمان دو قله دارد؛ جوانی و سالمندی. عشق در جوانی خوش است و شاید در سالمندی خوشتر! از آنجا که معتقدم ادبیات آیینه روانشناسی تاریخی ماست، از فرخیسیستانی شاهد میآورم که میگوید: «خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی/ خوشا با پریچهرگان زندگانی» و از طرف دیگر حافظ میگوید: «گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر/ تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم.»
عشق در دوره میانسالی اندکی افت میکند. علت آن بیشتر درگیریهای حرفهای و استرسهای شغلی است. انسانی که 2 یا 3 شیفت کار میکند، دیگر وقتی برای عشق ورزیدن ندارد. مهم شدن بیش از حد کار و جاهطلبیهای مادی و تاثیر آسیبرسان آن روی عشق ورزیدن یک هشدار جهانی است.
در نسل گذشته که مساله «کار» اینقدر پراهمیت نبود، زنان و مردان بیشتر از لذت حضور همدیگر بهرهمند میشدند. در دنیای امروز، دوران پس از بازنشستگی از بهترین دورانهای عشق ورزیدن است. متاسفانه افراد زیادی در سالمندی از نعمت حضور همسر بیبهرهاند؛ یا همسرشان فوت شده یا از آنها جدا شده است.
سالمندانی که با همسرشان زندگی میکنند، بهترین فرصت را برای عشق ورزیدن دارند. از طرفی بچهها خانه را ترک کردهاند و از طرف دیگر بازنشسته هستند و دیگر جویای مال و نام و جاه نیستند. آنها وقت کافی دارند که خالصانه به همسرشان عشق بورزند. عشق با سلامت روان در همه دورههای زندگی و از جمله سالمندی ارتباط زیادی دارد اما بگذارید نیمنگاهی به نقطهضعفهای فرهنگی جامعهمان در مورد عشق سالمندی داشته باشیم.
در جامعه ما فرهنگ عشق ورزیدن بین زنان و مردان سالمند کمرنگ است. آنها از عشق ورزیدن و ابراز هیجانهای عاشقانه خجالت میکشند و عشق را متعلق به جوانها میدانند. خیلی بهندرت دیده میشود که یک زن و مرد سالمند با هم به کافیشاپ بروند یا دست در دست هم قدم بزنند اما تراژدی وقتی عمیقتر میشود که زن و مرد سالمندی که مجرد هستند، عاشق هم شوند.
دلیل اینکه از واژه «تراژدی» استفاده کردم، این است که جامعه ما فرهنگ پذیرش عشق سالمندان را ندارد. اولین مخالفان عشق سالمندان فرزندان آنها هستند که روی پدر و مادرشان «غیرت» دارند و اجازه عاشق شدن را به آنها نمیدهند.
بازدارندگان عشق سالمندان فقط بچهها نیستند. متاسفانه افراد زیادی به خود اجازه دخالت میدهند. یکی از مراجعان من مرد سالمندی بود که سالیان قبل همسرش را در یک تصادف از دست داده بود و با تشخیص افسردگی درمان میشد.
در یکی از ویزیتها متوجه بهبود چشمگیر نشانههای افسردگیاش شدم. وقتی از او درباره ایجاد یک اتفاق خوب در زندگیاش سوال کردم، متوجه شدم عاشق دخترعموی زن برادرش شده که او هم خانم سالمندی است که همسرش را از دست داده. این اتفاق برای هر دوی آنها بسیار خوشایند بود و به زندگی آنها معنای تازهای بخشیده بود. تا اینکه زن برادر بیمار من متوجه رابطه عاشقانه آنها میشود.
عشق آنها در نظر او یک «رسوایی خانوادگی» بود و با قاطعیت جلوی ادامه رابطه آنها را گرفت. این عشق مانند شهابی بود که در آسمان ذهن او یک لحظه درخشید، زندگیاش را معنیدارتر کرد و خیلی زود ناپدید شد. گاهی با خودم فکر میکنم دو فرد سالمند که همسرانشان را از دست دادهاند و عاشق هم شدهاند، مگر چه گناهی مرتکب شدهاند که باید با آنها به این شکل برخورد شود؟ وقت آن است که معیارهای کهنه را دور بریزیم و جور دیگر بیندیشیم. عشق سالمندی رسوایی و بیآبرویی نیست، حیات و تولدی دیگر است.